ای شه صاحب قران خیز ز خواب گرا

ساخت وبلاگ
ای شه صاحب قران خیز ز خواب گران مرکب دولت بران نوبت وصل آن ماست طبل وفا کوفتند راه سما روفتند عیش شما نقد شد نسیه فردا کجاست روم برآورد دست زنگی شب را شکست عالم بالا و پست پرلمعان و صفاست ای خنک آن را که او رست از این رنگ و بو زانک جز این رنگ و بو در دل و جان رنگ هاست ای خنک آن جان و دل کو رهد از آب و گل گر چه در این آب و گل دستگه کیمیاست 474 ز عشق روی تو روشن دل بنین و بنات بیا که از تو شود سیااتهم حسنات خیال تو چو درآید به سینه عاشق درون خانه تن پر شود چراغ حیات دود به پیش خیالت خیال های دگر چنانک خاطر زندانیان به بانگ نجات به گرد سنبل تو جان ها چو مور و ملخ که تا ز خرمن لطفت برند جمله زکات به مرده ای نگری صد هزار زنده شود خنک کسی که از آن یک نظر بیافت برات زهی شهی که شهان بر بساط شطرنجت به خانه خانه دوند از گریزخانه مات کدام صبح که عشقت پیاله ای آرد ز خواب برجهد این بخت خفته گویدهات فرودود ز فلک مه به بوی این باده بگویدم که مرا نیز گویمش هیهات طرب که از تو نباشد بیات می گردد بیار جام که جان آمدم ز عشق بیات به پیش دیده من باش تا تو را بینم که سیر می نشود دیده من از آیات ندانم از سرمستیست شمس تبریزی که بر لبت زده ام بوسه ها و یا بر پات 475 بیا که عاشق ماهست وز اختران پیداست بدانک مست تجلی به ماه راه نماست میان روز شتر بر سر مناره رود هر آنک گوید کو کو بدانک نابیناست بگرد عاشق اگر صد هزار خام بود مرا دو چشم ببندی بگویمت که کجاست بیا به پیش من آ تا به گوش تو گویم که از دهان و لب من پری رخی گویاست کسی که عاشق روی پری من باشد نزاده است ز آدم نه مادرش حواست عجب مدار از آن کس که ماه ما را دید چو آفتاب در آتش چو چرخ بی سر و پاست سر بریده نگر در میان خون غلطان دمی قرار ندارد مگر سر یحیاست او آفتاب و چو ماهست آن سر بی تن که روز و شب متقلب در این نشیب و علاست بر این بساط خرد را اگر خرد بودی بیامدی و بگفتی که این چه کارافزاست کسی که چهره دل دید اوست اهل خرد کسی که قامت جان یافت اوست کاهل صلاست در این چمن نظری کن به زعفران رویان که روی زرد و دل درد داغ آن سیماست خموش باش مگو راز اگر خرد داری ز ما خرد مطلب تا پری ما با ماست که برد مفخر تبریز شمس تبریزی خرد ز حلقه مغزم که سخت حلقه رباست 476 بخند بر همه عالم که جای خنده تو راست که بنده قد و ابروی تست هر کژ و راست فتد به پای تو دولت نهد به پیش تو سر که آدمی و پری در ره تو بی سر و پاست پریر جان من از عشق سوی گلشن رفت تو را ندید به گلشن دمی نشست و نخاست برون دوید ز گلشن چو آب سجده کنان که جویبار سعادت که اصل جاست کجاست چو اهل دل ز دلم قصه تو بشنیدند ز جمله نعره برآمد که مست دلبر ماست پس آدمی و پری جمع گشت بر من و گفت بده ز شرق نشان ها که این دمت چو صباست جفات نیز شکروار چاشنی دارد زهی جفا که در او صد هزار گنج وفاست قفا بداد و سفر کرد شمس تبریزی بگو مرا تو که خورشید را چه رو و قفاست
مدل لباس ایرانی...
ما را در سایت مدل لباس ایرانی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : donya parsikala13963 بازدید : 324 تاريخ : شنبه 4 خرداد 1392 ساعت: 18:05